ســـــــــــــــــاکت که می مانی...
میگذارند به حساب جواب نداشتنت!
عـــــــــــــــــــمراً ... بفهمند داری جان میکنی تا حرمـــــتهـا را نگه داری...
بازم سکوت شده کارم ...
ولی خداجون یادمه وقتی منو میخواستی بفرستی تو این دنیا یه حرفی بهم زدی ...
گفتی : میفرستمت تو دنیایی که ادماش دلتو میشکونن ... یه وقت غصه نخوری ...من کنارتم همیشه...
تو کوله بارت عشق میزارم تا تنها نباشی ...
اشک رو هم برات گذاشتم تا همراهیت کنه ... ولی ...
مرگ هم دادم بهت تا بدونی برمیگردی پیش خودم ...
خداجون میزاری برگردم ... من دیگه چیزی تو کوله بارم نیست جز تکه های دلم و یه عالمه گناه ...
ولی خدا نگفته بودی ادمای این دنیا به اشکام میخندند ...خداجون من روم نمیشه بیام بالا ...
از اون بالا درد ها کو چیکند تو بیا پایین بزار مسائل را رو در رو حل کنیم ...
C†?êmê§ |